۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

خردِ چگال


هنوز شهرزاد روبه رویم میپلکد و خواب های طلایی از میان حرف هایی که قورت میدهم شنیده میشود.
هنوز هم من و خودم هستم که خدا را آزرمگین میکنیم!
هنوز هم در این اندیشه ام که چرا زن ها نمیتوانند با هم برادر باشند. اگر مرد بودن یک برتری بر زن بودن داشته باشد، شاید همین باشد. هر چه در خودم میگردم خواهری نمیابم. خواهری نمیتواند هم ارز برادری باشد. نه
این ناهمگونی هم از آن دردهای شگفت است. گواه یابی بر اندیشه از آن دست دشواریهایی است که برای فرار از شیدایی باید کرد. من هرکه را دیدم مانند خودم بود. دیگران را نمیبینم چون نیستند. پس گواه از کجا بیابم؟
هر چه نگاه میکنم چشمانی آشنا را پیدا میکنم که چیز تازه ای برای من ندارد. همان است که بود، از بار نخست هم همین بود. اما من هنوز برادرم. اگر هیچ نیستم.
همیشه خرد را بر هیجان و شور و دل دادگی و پاکبازی برتری دادم. اندیشه را در پی یافتن مهر فرستادم. یافت. اما مانند خودش پر مایه و چگال و آنقدر ستبر بود که هیبتش تنم را میلرزاند!
نیمه شبی است و در خودم به دنبال دل میکردم، یادم نیست چه گونه بود چه چهره ای داشت. آنقدر یادم هست که خرد گفت با خط کش من جور نیست و دانش بر نمیتابد. پس رهایش کردم.گفت بر سر کودک پدر مرده ات ،نامادری نیاور. راست میگفت، من پاک فرزندم را فراموش کرده بودم،آنقدر که همه جا بود دیگر نمیدیدمش، مانند خدا.
اما خدا نبود، ولی کودک من بود و من هنوز هستم.


این نگاشته نخستین بار در فیس بوک پخش شد. این جا را ببینید.
از نوشته های میلاد آقایی در وبلاگ  چشم و گوش



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر