۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

به خاک میسپارمت در برابر اینکه مرا به خدا سپردی!

مرا با آنان که پول میگیرند تا حرف بزنند کاری نیست. با آنان که شدنی را آن میدانندکه در جیب جا بشود!
من حرفم را آنجایی میزدم که نرخ بهره اش گزاف بود. اینجا فریاد میزنم، من به پیش میروم تو جا میمانی ، تویی که هنوز نمیفهمی که دانش با توهم خانوادگی تو فرق دارد.
قیمت دخترت چند است؟ خودت زنت را چند خریدی؟ چند سکه طلا ؟ پاسداشت زنانت را دیده ام. فرهنگتان را سنجیده ام. به همان سو میدوید که سکه پرتاب میشود.
های زن بی هنر و بی دانش و بی گوهر، جوجه کش دست دوم! نو بودی، چند بودی؟
از تو رد میشوم، هیچ سنگی پای هیچ رودی را نتوانست ببندد. افسوس که باریکه نور هنگامی در پندارت است که شکسته باشی ، پس مرا روشن تر از همیشه ببین وقتی که نیستی.
میدانی؟ ایران من یک ایده است. چیزی است که میخواهم به آن برسیم.
به خاک میسپارمت در برابر اینکه مرا به خدا سپردی!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر