۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

برابر سرایی!

دوستی این چنین سروده بود:
"چقدر فاصله بودبین نگاهم تا سردی دستانم"

با زبان خودم که گفتم، این گونه ها نوشتم:

" میان دست و دیده ام چه دراز بود راه
آن بالا تابستان ، این پایین زمستان "

" از چشمم تا انگشتم ، راه زیادی است.
قشلاق و ییلاقی است "


" از داغیِ نگاهم نسوز
برکه ـی یخ زده ای در مشت دارم
ارزانیِ تو "


" اشکِ گرمم را باور نکن
به دستم که برسد، بلورِ برف است "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر