۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

منش ما و یاران ما

روزهایی میایند و میروند و بعضی از مردم ایران در این فکر هستند که بالاخره قیمت دلار چقدر خواهد شد و عده ای نیز همچنان از همه چیزشان میزنند با بتوانند یک سکه طلا بیشتر بخرند و به دیگران هم اندرز میدهند که جوان کلاه خودت را نگاه دار که باد نبرد!
اما ما چکار کنیم که کلاه مان را باد برد. مایی که آمدیم و فریاد زدیم هی سطل آشغال آتش زدیم که دودش در چشم خودمان برود بلکه از سوزش گاز اشک آور بکاهد که ناگاه شدیم اغتشاش گر، چقدر دود سیگار توی چشم و صورت هم فوت کردیم و شدیم حرمت شکن. حالا که فکر میکنم میبینم که انگار واقعا ما برانداز بودیم. یادم هست که کلی هم مقوا آتش زدیم!
یک روز گفتیم مرگ بر دیکتاتور و عکس احمدی نژاد را رفتیم از بالای پل عابر پایین انداختیم. ولی کم کم وقتی گفتیم مرگ بر دیکتاتور نگاهمان به دنبال بنر های خامنه ای میگشت تا اینکه یکیش را دم دامپزشکی پیدا کردیم و آتشش زدیم. یک جای دیگر هم پهنش کردند کف خیابان و بعد خودمان را جر دادیم که مرگ بر اصل ولایت فقیه. در برابر استقلال آزادی جمهوری اسلامی ما هم گفتیم از اسلام حکومتی خسته شده ایم و استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی. خیلی شاکی شدیم وقتی اخبار سه بار در روز خبر اسهال شدن یک نفر را غزه پخش میکرد و با پولهای ما دختران لبنانی با بیکینی های شیک با دوستان حسن نصرالله قلیان میکشیدند. روزی که تو اخبار بهش میگفتن روز قدس اومدیم بگیم که خسته شدیم از قدس. اصلا مردشور خودتون و قدستون رو ببرن. چرا این همه جوون جلوی چشم ما کشته شدن، هیچ کس هیچ چی راجع بهشون نگفت و خیلی عادی گفتن که یکی که رفت زیر ماشین ، یکی هم از پل افتاد، دو سه نفر هم که منافقای کوردل زدن کشتن و پرداختند به این موضوع مهم فلسطین، که ما کفرمون در اومد و گفتیم نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران، البته این رو سال های زیادی بود که مردم میگفتند ولی کسی گوش نمیداد. یه بار هم که یه کدیوری گوش داد و افاضات فرمود که این شعار انحرافی هست و هم غزه هم لبنان جانت فدای ایران. خیلی هم خودش رو به میرحسین میچسبوند .بعد هم دیدم که تو نیویورک نماز جمعه راه میندازه.
من موندم که چرا خود میرحسین حرفای خوبی میزنه ولی اون ارده شیره یه چیز دیگه میگفت با این حال که فضای باز هم در اختیارش بود. رضا پهلوی هم اومد گفت که باید از این کسانی که به رای مردم احترام گذاشتن و در کنار مردم موندن حمایت کرد. با خودم گفتم ایول به این آدم چیز فهم که دستبند سبزهم به دستش بسته و گفته من از جنبش سبز حمایت میکنم و بقیه هم اگه ایران رو آزاد میخوان حمایت کنند. اما بعد از یه مدت فهمیدم که اینایی که خودشون رو به موسوی میچسبونن همشون دارو دسته رفسنجانی هستند و مرتب میخوان که جهت اعتراضات رو کنترل کنند و نگزارند که راه برای یه انتخابات واقعی باز بشه. چون موسوی و کروبی کسایی بودن که اومدن تو بغل مردم و نه هاشمی و دار و دستش. اون از فائزه خانومشون که تا فهمید هدف مردم بوی سرنگونی میده دیگه نیومد. اونم از آدمایی که فرستاد خارج تا براش تبلیغات کنند. بعد هم تو ویکی لیکس یه چیزایی در اومد !
طرف دارای پادشاهی هم خیلیاشون اومدن گفتن که این موسوی قاتله و مردم همه دنبال رضا شاه هستن و من داشتم فکر میکردم که نه موسوی اونی هست که جلبکی های مقواپرست میگن و نه رضا پهلوی اصلا شبیه چیزی هست که تاج پرستا میگن. فقط به این فکر میکنم که این شورای هماهنگی تریلی دوباره برای مردم یه امام مقوایی نتراشه. چون من یادم هست که سیاه ترین دوران حکومت جمهوری اسلامی از نظر آزادی و ترور و چپاول زمانی بود که همین هاشمی رفسنجانی بهرمانی همه کاره بود و علی گدا هم هنوز بعضی چیزا رو از بعضی چیزا تشخیص نمیداد! و این کسایی که الان خودشون را مالک حرکت های مردم میدونن فردا که قدرت پیدا کنند لابد ... خلاصه اینکه چشاتونو باز کنین کلاهی پنجاه و هفت رفت سرتون و الان تا کمر هست رو تا زانو پایین نکشن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر