۱۳۹۵ آذر ۲۴, چهارشنبه

پُرسش‌ناپذیری حقِ الاهیِ هیچ کس نی ست!

«اندیشه» تلاشی ست ذهنی با کیفیتِ بررسی و وارسیِ معلومات بَر-آیِ واگشودنِ مجهول یا مجهولات. و مجهول متغییری ست که یافته‌ایم نمی‌دانیم‌اش، ولی می‌خواهیم‌اش دانست، و این "می‌خواهیم" (خواست)، همان "می‌پُرسیم" (پرسش) است. پس هرگاه با مجهولی روبه‌روی ایم، همانا پیشاپیش در مقامِ پُرسنده، در دلِ پرسش نشسته‌ایم؛ که مجهول خودِ پرسش ست. پرسش، گیر-و-گِرِهی ست که بایست بگشود و والویید و حل شد. بی پرسش، بودمایه‌یِ معناییِ مغزِ انسان جُز خیال و رویا (که ماهیتی ست بی سر-و-تَه و بدون پشتوانه‌یِ اراده) نی ست. بنا براین پرسش بنیادِ منطقیِ اندیشه و به بیانی مادرِ اندیشه ست، و نخستین پرسش‌گر، نخستین اندیشه‌گرِ تاریخ. در آغازین گذارِ تمدنیِ تاریخ، ویژ‌گی پُرسنده‌گی‌ِ در انسان از سطحی فردی به پُرسش‌باوری در سطحی اجتماعی فراگسترید و خود پاره‌ای از فرهنگ گشت. همان پاره که پویایی و پیشرفت و فرگشتِ آدمیان را فراورده ست و می‌فراورد. در برابر، بهره‌بَرانِ قدرتِ قائم بر جهل، از برایِ سرمایه‌بانی، پرسش‌گری را به ستیز برخاسته‌اند و در راستایی ضدِ-تاریخ، هماره راه‌بندانِ سیرِ تکامل بوده و جُز استبداد و انسدادِ دوران‌مندِ ذهن را فراور نبوده‌اند. بدین ترتیب، پرسش مرکزِ مختصاتِ فرهنگ از نگرگاهِ فرگشت و فرازشِ جهانِ انسانی ست. نرخِ دوستی و دشمنی با پرسش، حَدگذارِ پیشرفت و واپسرفتِ فرهنگ‌ها ست. آگاهی امروزین ما بَرآیندِ "دیالکتیکِ پرسش" است؛ برایندِ دو بُردارِ پادسوی و رویارو؛ دو نیرویِ هم‌ستیز و ناجور؛ همانا برآیندِ کشاکشی ست تاریخی میانِ پرسش‌باوران و پرسش‌ستیزان!
با دَرنِگَراوریِ این بوده‌یِ تلخ که ایرانِ امروز گرفتارِ فرمانرواییِ پرسش‌ستیزان است، بَسا بیش از پیش بر ما صاحبانِ "ملیتِ ایرانی"، و به‌ویژه سرامدانِ فکری و فرهنگی ست که در این آوردگاهِ اندیشه و ارتجاع، جبهه‌یِ تفکر و پرسش‌گری را یار-و-یاور باشیم. به گُواهِ تاریخ، ما ملتی خویشکار بوده‌ایم. امروز تکلیف را روشن باید کرد. جبهه‌یِ تحقیق و تعریف یا سنگرِ ترور و تحریف؛ کدام سو ایستاده‌ایم؟
حضرتِ ولیعهد، پهلویِ سوم!
    از پسِ انتشارِ زنجیره‌ای از رویکردهایِ ضدِملی از سویِ حضرتِ‌عالی در کِشندِ ده سالِ گذشته، شماری از ملی‌باورانِ پادشاهی‌گرا در نامه‌ای سرگشاده با عنوانِ «آخرین هشدار به آخرین ولیعهد»۱، با برشماریِ اصولِ چهارچوبِ ملی ایران به شمارِ؛

۱. بخش‌ناپذیریِ حاکمیتِ ملی‌ِ ( (national sovereigntyایران
۲. یگانگیِ ملی‌ِ ایران (ایران؛ یک کشور، یک ملت، یک ملیت)
۳. تمامیتِ ارضی ایران
۴. استقلالِ سیاسیِ ایران
در بالاترین و نخستین جایگاهِ ارزشی در ساختارِ اولویتیِ خود، تضاد و هم‌ستیزیِ آن رویکردها با اصولِ ملی را به‌همراهِ مصداقی چند، با دقتی ریاضیاتی بازنموده و نشان دادند. نیک‌بختانه از لحظه‌یِ انتشارِ این هشدارنامه‌یِ سرگشاده تا کنون که پیرامونِ سه ماه از آن می‌گذرد، از سویِ حضرتِ‌عالی کم‌ترین دفاع از اصلِ مواضعِ ضدِملیِ برشمارده در نامه‌، صورت نگرفته ست. ولی شوربختانه پس از گذشتِ نزدیک به دو هفته، حضرت‌ِعالی در نطقی سازمانی خطاب به هم‌سازمانی‌هایِ حضرت، بی هیچ پاسخ‌گویی به بافه‌یِ اصلیِ هشدارنامه و بی‌ پس‌گرفتِ رویکردهایِ نامبُرده، در کمالِ حیرت و ناباوری، مصداق‌هایِ مصاحبه‌ایِ آورده و پیوست‌شده در هشدارنامه را «تحریفِ مصاحبه‌ها»۲ خوانده و بدین ترتیب، انکار و اتهاماتِ عجیب و نامستندِ کارمندانِ استخدامی و نیز، سازمانِ مرئوسِ۳ خود را تائید فرموده‌اید. دریغا که شاهپورِ ارشدِ ایران که‌ندر میانِ سنگربانانِ پرسش‌ستیزی به چشم آیند! سَد افسوسا!         
از آن جا که جهل منشاءِ قدرتِ پرسش‌ستیزان ست، پرسش‌ستیز را پرسش تهدیدی ست وجودی. از شّرِ پرسش خلاص می‌بایست‌اش گشت. پس راهکارها پیشه می‌کند؛ می‌خَموشد و به زمان‌خورده‌گیِ پرسش دل می‌بندد. وگر به کار نیاُفتد، می‌خموشاند و به سرکوب و حذفِ شخصِ پرسش‌گر بر‌می‌آید. و اگر توانِ تروِر نَه‌بود، شخصیتِ پرسش‌گر را نشانه می‌رود و بی‌بهره از الفبا و ادبِ هر مکتبِ اخلاقی، پرسش‌گر را هر ناروا و نامربوط بَرمی‌بندد؛ وگر این همه کارگر نیامد به جانِ پرسش‌ می‌افتد و چشمان را خاک می‌پاشد، مبادا تختِ جهل بلرزد و تاجِ آگاهی بدرخشد. سَنَد "جعل" می‌خواند و سوالِ جعلی می‌سازد. دار-و-نَه‌دار می‌بسیجد و عرش به فرش می‌دوزد تا در هیاهویِ سوژه‌های صوری و ساخته‌گی، پرسش‌ها رنگ بازند و سخن به هر آن جا که جُز پرسش‌ها ست کَژرانند. باری، در همین بافتار تصریح چند نکته بایسته می‌نماید؛
- کَژنَمایی درونه‌یِ "آخرین هشدار به آخرین ولیعهد" مصداقِ عینیِ پرسش‌ستیزی ست

      "حمایت از تمرکزگرایی"، "خلعِ شاهزاده از شاهزاده‌گی"، "مخالفت با ادامه‌یِ پادشاهی در ایران" و از این دست، از بیخ-و-بُن به هشدارنامه بی‌ربط اند؛ سوژه‌هایی اند مصنوعی در خدمتِ دوری و گُریزِ از پرسش‌ها، مبادا پرسش‌هایِ راستین دیده شوند.
- ادعایِ «تحریفِ اسناد» دروغِ محض است!
       جایِ بسی شوربختی ست که منطقا، خطابِ گزاره‌یِ «درستِ» عنوان، متوجه‌ِ حضرتِ‌عالی ست. باری، بِدین راه، صحتِ کامل و دست‌ناخورده‌گیِ اسناد و ارجاعاتِ مندرج۴ در هشدارنامه یک‌ به یک با قاطعیت اعلام می‌گردد و ادعاهایِ مطلقاً کذبِ "صداگذاری" و "تحریفِ اسناد" در پیشگاهِ آحادِ صاحبانِ "ملیتِ ایرانی" رد می‌شوند. از این رو، با تکیه بر آموزه‌هایِ آن مدرسه‌یِ اخلاق که دروغ را دشمن ست و با پایبندی به وجدانی ملی که فرد-فردِ صاحبان ملیتِ ایرانی را هم‌رازِ خود می‌داند و خود را نسبتِ به ملتِ ایران، مسئول، در پیشگاهِ پاکیزه‌یِ ملتِ ایران، حضرتِ‌عالی را به راستی‌آزماییِ مدعیاتِ حضرت، نزدِ بالاترین مراجعِ کارشناسیِ جهان فرا می‌خوانیم. [برایِ نمونه؛ همه‌یِ مستنداتِ هشدارنامه به طور کامل در اختیارِ معتبرترینِ مرجع و آزمایشگاهِ سدا در کشورِ ایالاتِ متحد امریکا Professional Audio Laboratories, Inc (واقع در نیوجرسی) نهاده شده است. ریاستِ این مرجعِ بین‌المللی، آقایِ پُل گینسبِرگ پیشاپیش، آماده‌گیِ خود برایِ راستی‌آزماییِ یکایکِ مستنداتِ هشدارنامه را شخصاٌ اعلام کرده‌اند. همین جا اعلام می‌گردد که در صورتِ اثباتِ کوچک‌ترین تحریف و دستکاری در هر یک از این مستندات، هزینه‌هایِ این راستی‌آزمایی، همه‌اش بر عهده‌یِ امضاکنندگانِ سرگشاده‌نامه‌یِ "پرسش‌ناپذیری حقِ الاهیِ هیچ کس نی ست" خواهد بود.]
- سَنجه «که» می‌پرسد نی ست، «چه» می‌پرسد است!
      به تعریف، "میانه‌رَوی"، میانگین‌گیری و "بخش بر۲" نی ست. بودن یا نَه‌بودن، پرسش این است! مگر می‌توان میان مُوت و حیات ایستاد و نسبت به زندگی خود را معتدل خواند؟! گاه جَوِّ است؛ سوژه یا به بیرون پرتاپ یا به زمین جذب می‌گردد، جَوِّ-زی نه‌می‌توان بود. مگر می‌توان ایرانِ نیم‌مُرده و نیم‌زنده داشت؟! تنفس و خفه‌گی‌ وسط ندارد! پس در بابِ اصول کُلی‌گویی بیهوده‌گویی ‌ست؛ چه‌بَسا دروغ‌گویی ‌ست. مبانیِ وجودیِ ایران‌زمین در وجهِ حقوقی‌اش شناخته و بارز است. هم‌اینک، پرسش‌هایی‌ بنیادین مطرح اند. برایِ لحظه‌ای حضرتِ‌عالی را از همه‌یِ مواضعِ درگذشته‌یِ خود، رَسته و فارغ، و همه‌یِ ما پرسش‌گران را به هر دید پِیهوده و جاعل بیانگاریم. و این بار، پاسخ‌هایِ امروزِ حضرتِ‌عالی را بی هیچ پوشیده‌‌گویی و پراکنده‌فرمایی به طورِ دقیق به این پرسش‌ها می‌جوییم؛

      ۱. آیا به رایِ حضرت‌ِعالی‌ در چهارچوبِ ملتِ یگانه‌یِ ایران "ملیت‌هایِ" گوناگون وجود دارند؟

      ۲. آیا حضرتِ‌عالی تقسیمِ حاکمیتِ ملی‌ِ ( (national sovereigntyایران را رای‌گرفتنی می‌دانید؟

      ۳. برکنار از سیاست‌هایِ بین‌المللی رژیمِ جمهوریِ اسلامی که مخالفتِ حضرت با آن‌ها را بارها اعلام فرموده‌اید، آیا حضرتِ‌عالی خود را بر سرِ مالکیتِ سه جزیره‌یِ ابوموسا، تنبِ بزرگ و تنبِ کوچک و صرفاً در این باره‌یِ مشخص، مدعیِ تمام‌قد رودررویِ دولتِ اماراتِ متحد عربی می‌دانید و می‌شناسانید، آری یا نه؟

      ۴. آیا حضرتِ‌عالی، به طورِ مشخص، کوشش در راهِ گشایشِ پرونده‌یِ "جنایت علیهِ بشریت توسطِ رژیمِ کنونیِ ایران" در شورایِ امنیتِ سازمان مللِ متحد را پشتیبانی می‌فرمایید؟۵
ما هر که باشیم، اصلا باشیم یا نباشیم این پرسش‌ها و دیگر پرسش‌ها هستند، و پرسیده می‌‌شوند. و پُرسش‌ناپذیری حقِ الاهیِ هیچ کس نی ست! این باورِ همه‌یِ پرسش‌باورانِ تاریخ از جمله ما تنی چند از ملی‌باورانِ پرسش‌وَرِ ایرانی‌ ‌ست که از راهِ این نامه‌یِ سرگشاده با دفاعِ از چهارچوبِ ملیِ ایران، انتقاد، اعتراض و همانا، پرسش‌هایِ خود را با حضرتِ‌عالی در میان نهاده و با جلبِ توجهِ حضرت به این حقیقت که با مرگِ پرسش‌گر، پرسش نمی‌میرد، حضرتِ‌عالی را به شفافیت و پاسخ‌گویی در فضایی شهرآیینانه فرامی‌خوانیم. چرا که نور بر تاریکی پیروز نی ست، مگر با افروختنِ فُروزه‌یِ دانش که آتشِ دانش را پرسش‌باوران برافروزنده اند، و مگر جُز این ‌ست؟

توضیح: هرگونه توهین و کاربری از الفاظِ رکیک و غیر‌اخلاقی‌ به نامِ این بیانیه، چنانکه با ادبیات و روحِ هردو بیانیه‌یِ "آخرین هشدار به آخرین ولیعهد" و "در پاسخ به آخرین ولیعهد" نیز در تضاد ‌ست، محکوم ‌ست.
تاکید: این بیانیه ربطی به هیچ‌یک از برنامه‌هایِ تلویزیونیِ اینترنتی و ماهواره‌ای ندارد.
بازبُردها:
۱- akhbar-rooz.com   
۲-   https://youtu.be/qMfljFZrmjs
۳-   irannc.org
۴- https://youtu.be/VAQp7hFg09Q?list=PLmeOQpZaR8SQtsDpiCKNWschRvTvpeJaF
۵- حضرتِ‌عالی، علیرغمِ ابرازِ مخالفت با حمله‌یِ نظامی به ایران، در سال ۲۰۱۲ خواستارِ بررسی پرونده‌یِ "جنایت علیه بشریت" در ایران، توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد شدید. خواستی که در صورت جدی گرفته شدن و موفقیت، خارج از اراده و نیتِ حضرتِ‌عالی که در بهترین فرض، ضدِّجنگ بود، بالقوه می توانست تحت فصل ۷ منشور سازمان ملل متحد زیر عنوان "مداخله بشر دوستانه" (humanitarian intervention) به "توسل به زور" (use of force) بیانجامد، چنانکه در مواردی چون افغانستان و لیبی روی داد، و تجربه نشان داد که نقض حاکمیتِ دولت‌ها و دگرگونی‌های سیاسیِ برامده از گلوله‌های ناتو، نه پرنده‌یِ آزادی، که جُز، پروازِ جغدی شوم بر آسمانِ ملت‌ها نی ست. جایِ بس تاسف است که حضرتِ‌عالی به عنوان ناظری بر ویرانه های برجای‌مانده از مداخلاتِ به‌اصطلاح بشردوستانه‌یِ شورای امنیت گام در مسیرِ تشکیل و بررسیِ پرونده‌ای چنین، در تنها نهاد بین‌المللی که خارج از مجوز آن، به‌هیچ‌روی، نمی توان وضعیتِ توسل به زور را توجیه کرد، نهادید! این اقدام حضرتِ‌عالی بالقوه نقض استقلال سیاسی ایران بود که خوشبختانه معدوم ماند.

با امضایِ :
میلاد آقایی (کنشگر سیاسی - پژوهشگر فرهنگی)
بیتا بانی (کارشناسِ بازرگانی - پژوهشگرِ اقتصاد)
بردیا پارس (اندیشه‌کار)
آریوبرزن پیروزنیا (کنشگرِ سیاسی - این امضا تنها به دلیل "ایران گرایی" امضا کننده، و بدون باور و یا علاقه بازگشت ساختار پادشاهی به ایران، از سوی وی می‌باشد)
فرهاد تالشی (کنشگرِ سیاسی)
آرمان چاروستایی (کنشگرِ سیاسی - دانشجویِ دانشگاهِ هایدلبرگ)
داریوش دولتشاهی (کنشگرِ فرهنگی و سیاسی - مدیر سامانه خردگرایی)
حشمت رئیسی (اندیشه‌گر و کنشگرِ سیاسی)
منوچهر رزم‌آرا (وزیر بهداری کشور در کابینه شاپور بختیار)
بهروز سرشار (قهرمانِ جودویِ کشور - سرهنگِ شهربانیِ کل کشور)
مصطفا عرب (کاپیتانِ سابق تیم ملی فوتبال ایران - سرگرد نیرویِ هواییِ شاهنشاهی)
داریوش عربیان (سرگردِ نیرویِ زمینی شاهنشاهی - بازیکنِ تیم‌ِ فوتبالِ "نیروهای مسلح شاهنشاهی")
ایرج غفاری (سرهنگِ: فرمانده ایستگاه های پدافند نیرویِ هواییِ شاهنشاهی - رئیسِ سابق فدراسیون والیبالِ کشور)
فرهاد قناعتگر (پژوهشگرِ علومِ سیاسیِ دانشگاهِ تهران)
پیروز مجتهدزاده (استادِ جغرافیای سیاسی و ژئوپولیتیک - با حفظ بی طرفی سیاسی و دانشگاهی کامل در قبال ترجیهات سیاسی که ممکن است در این نامه منعکس باشد و فقط در مقام یک دانشگاهی منتقد با تخصص در مسائل خلیج فارس که در این نامه منعکس است)
هومن مرزبان (کنشگر فرهنگی)
شهلا ممتاز (روانشناس - پژوهشگرِ تاریخ)
کاظم موافق (تحلیلگر و کنشگر سیاسی)
ژنا هدایت (کنشگر سیاسی)
ژینوس همایون (طراح، کنشگرِ فرهنگی)

و نیز همه‌یِ دیگر باورمندان به درونه‌یِ «آخرین هشدار به آخرین ولیعهد» 

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

روزگاری در سوریه

ماندنم در سوریه داشت به درازا میکشید، بوی خشونت هم میامد، باید میرفتم. رخدادها آنجور که العریبه هر روز پخش میکرد نبود، چون اگر بود، دست کم یکی از تانک هایی که میگفت در شهر رفت و آمد میکنند باید از روی من هم که هر روز شهر را گز میکردم رد میشد. این دو دلی رفتن و ماندن ادامه داشت تا آن شبی که در حلب به دست نیروهای اسد بازداشت شدم، با خودم گفتم که اینجا دیگر جای ماندن نیست. شاید بار دیگر نتوانم خودم را برهانم.


شبی از حلب راه افتادم بروم آنکارا، هر چند حلب فرودگاه هم داشت، اما بیشتر پروازهایش به استانبول بود. بلیط اتوبوسی خریدم و پس از تاریک شدن هوا راه افتادیم. دیرالجمال را رد کردیم، از اعزاز هم گذشتیم و رسیدیم لبِ مرزِ ترکیه. پیاده شدیم برای وارسیِ گذرنامه و مُهر . همه چیز آرام گذشت. دوباره سوار شدیم تا برسیم به دروازه ـی ترکیه. دوباره پیاده شدیم و باز هم رج دراز مسافران چندین اتوبوس و رانندگان ترانزیت. چند تا از همسفران من از چچنی ها بودند که شمارشان این روزهای آخر در سوریه افزایش چشمگیری پیدا کرده بود. زن هایشان هم با روبنده و نقاب بودند. یادم هست هنگامی که پلیس اشاره کرد که باید روی زن را ببینم، شوهرش پیرامونش را نگاه کرد و دوستانش سرشان را رو به زمین کردند، او دست برد و روبنده را برای دمی بالا زد. صدای استغفرالله دوستانش بلند شد و این ادامه داشت تا پلیس نگاهش زا از روی زن به روی گذرنامه ـی زن کشید و مهر را برگرداند و نگاهی کرد و آرام روی یکی از برگ های گذرنامه اش فشار داد. 


رسید به من، نگاهی انداخت و سر تا پای مرا وارسی کرد. گذرنامه را چپ و راست کرد و مدام برگ هایش را می شمرد. شماره اش را توی رایانه اش زد، اما چیزی نبود. یک پنجره ـی دیگری در رایانه اش باز کرد و گذرنامه ـی باز شده ـی مرا کنار نمایشگر نگاه داشت. چشم هایش را ریز کرده بود و به دنبال گزکی از من در لابه لای فهرست هایش بود. پیدا نکرد. گمانم توی دلش میگفت، یک ایرانی، اینجا در مرز سوریه و ترکیه آن هم در این روزهایی که ارتش سوریه به جنب و جوش افتاده است، چه میکند؟
پس از کمی کشاکش با خودش، گذرنامه را بست و از شکاف پایین شیشه ای که ما را از هم دور نگاه میداشت به سویم سُر داد و با دست مرز سوریه را نشان داد. 
گفت: برگرد، نمیتوانم بگذارم که بروی، آی تینک یو هَو پروبلم! گو بَک تو سیریا اَند کام بک ویت پلین! خشکم زد و جا خوردم، اما بستانکارانه گفتم: وای؟ و دوباره: وای؟ او باز هم همان ها را گفت. اخم هایم رفت توی هم گذرنامه را برداشتم و یک چرخی دور خودم زدم، دو باجه هم آن سو تر بود، با دلخوری رفتم به سوی آنها. اما به باجه های دیگر هم که رفتم، او زنگ میزد و میگفت نکند که بگذارید این بیاید تو. این مورد دار است!

همه ـی مسافران و رانندگان مهر ورود گرفتند جز من، دیدم که نمیشود کاری کرد. راننده اتوبوس هم گفت ما داریم میرویم، خشمگینانه نگاهش کردم و دستم را بالا آوردم به نشانه ـی اینکه هر کار میخواهی بکن. یکهو یادم آمد باید کوله ام را از اتوبوس بردارم. دوان دوان رفتم و نگاهی از سر ناراحتی به سرنشینان انداختم. چچنی ها را دیدم و یک آهی کشیدم و پایین آمدم. ساعت را نگاه کردم. یک و نیم بامداد بود! گفتم این آدمخوارها را راه میدهد و به من بدگمان است. شگفتا از روزگار، ببین چه بلایی سر خودمان آورده ایم همین جور با خودم غرولوند میکردم و به جمهوری اسلامی و انقلابی های 57 و هر چه ملا و آخوند و دین و خدا بود، هر چه میتوانستم بار میکردم. اما سودی نداشت.

من بودم و خودم و کوله ام. راه افتادم به سوی ورودی. هشتاد، نود متر که رفتم، در نرده ای آهنی بزرگی بود با یک باجه ـی بزرگ در میانه ـی جاده. مردِ درونِ باجه با دست اشاره کرد که چه شده و من برایش گفتم. گذرنامه را گرفت و نگاهی کرد. گفت اینکه درست است. گوشی را برداشت و زنگ زد. من چشمانم از امید میدرخشید. گوشی را که گذاشت و با آمیخته ای از فارسی و ترکی و انگلیسی گفت: من پیش از این در مرز بازرگان بوده ام و با ایرانی ها کار کرده ام. حالا هم میخواهم کمکت کنم اما آن افسر نمیپذیرد و به تو بد گمان شده است. میگوید برود با هواپیما برگردد. هیچ، گویا به راستی باید بازگردم. دستم را بالا بردم و گذرنامه را گرفتم، "تنک یو" گفتم از درِ بزرگ بیرون رفتم. 
اَه، چه بد بیاریی، حالا چگونه به گمرک سوریه برگردم. خواسته بودم پیاده بروم اما یادم آمد گله ای سگ وحشی هنگامی که داشتیم میامدیم به دنبال اتوبوس میدویدند. مانده بودم که چه بکنم. بازگشتم به سوی دروازه ـی ترکیه. مرد درون باجه، با نگاهش به پیشواز من آمده بود، پیش از آنکه دهان باز کند گفتم میخواهم با یکی از خودرو هایی که از اینجا میرود، تا مرز سوریه همسفر بشوم. سری تکان داد و پنجره ـی باجه را بست. تازه یادم افتاد که چقدر این بیرون تاریک و سرد است. روی جدول های سیمانی کنار جاده نشستم، دست کردم توی کوله ام و کاپشن هنگ کنگی ام را درآوردم. روزی که داشتم میخریدمش هرگز گمان نمیکردم در اینجای زمین به کارم بیاید. رفتم به رویای اینکه این بار بروم ماکائو را هم ببینم. راهی نیست. گران است اما ستاره ـی آزادِ چین است. شاید در میان شهرهای آسیای جنوب شرقی، شیک ترین باشد. نور اتوبوسی که داشت میامد مرا به خود آورد. بلند شدم. باد ترمزهایش که خالی شد، نگاهم را دوختم به راننده، نگاهِ مرا خواند و سرش را بالا برد دستش را چپ و راست. پاسخ بدی بود ولی تنها گزینه در آن هنگام بود. به دنبالش یک میتسوبیشی قرمز که بیش از بیست سال از عمرش میگذشت با راننده ای لاغر و ریش تنک آمد. حالا که یادم میایدT رویم نمیشود که بگویم با لابیدن به او حالی کردم که تنها تا مرز سوریه میخواهم بروم و او دودلانه پذیرفت. نشستیم و دو و نیم بامداد در ایستگاه مرزیِ سوریه پیاده شدم.


میلاد آقایی
بهار 1390

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

برابر سرایی!

دوستی این چنین سروده بود:
"چقدر فاصله بودبین نگاهم تا سردی دستانم"

با زبان خودم که گفتم، این گونه ها نوشتم:

" میان دست و دیده ام چه دراز بود راه
آن بالا تابستان ، این پایین زمستان "

" از چشمم تا انگشتم ، راه زیادی است.
قشلاق و ییلاقی است "


" از داغیِ نگاهم نسوز
برکه ـی یخ زده ای در مشت دارم
ارزانیِ تو "


" اشکِ گرمم را باور نکن
به دستم که برسد، بلورِ برف است "

۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه

ایران A4

دوستی ارجمند از من نشانی از ایران خواسته بود، تا فرزندانش با آن نشان خو بگیرند و از پرچم و نام و نشان بی خبر نباشند.
این نگاره را در اندازه ـی A4 آماده کردم، پنج چاپ گلاسه از آن گرفتم، یکی را به آن دوست دادم، یکی را به دیوار دفتر آویختم، سه برگ دیگر را هم به جای ره آورد به دوستانِ ارجمندِ پاریسی هدیه دادم. 

۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

هیچ سخنی همانگونه شنیده نشده که گفته شده است.

دنیای ما و کشتزار آنها

به آنهایی که باور دارند "الدنیا مزرعةالآخرة" بگویید که از شخم زدنِ دنیای ما دست بردارند. دنیا تنها داراییِ همگانی ما است. 
این بلای فرو رفتن در گره های ملکوتی و جبروتی و پیچ و تاب خوردن در نیستی، گویا دست از سر ما بر نمیدارد. بی جهت نیست که هر روز یک چرند گوی نو در میاید: استاد طاهری ، استاد تبار ، استاد ایلیا و پریشان هایی از این دست.

میمانم در رفتن